بالانوشت:
این ها نوشته های من هستند که در حین مطالعه دو کتاب فوق، بر حاشیه کتابها نوشته ام.
سید حسن کاظم زاده
این، مارکس بود که در کتاب "درباره مساله یهود" نوشت: "در آمریکای شمالی، چیرگی عملی یهودیت بر دنیای مسیحیت شکل بی پرده و عادی یافته است". و مراد او از چیرگی عملی یهودیت بر دنیای مسیحیت، این است که همه چیز در آمریکای شمالی در حال خلاصه شدن در کسب و کار و پول و سرمایه است. همه چیز در آن سامان در حال تغییر نقش و تبدیل شدن به غیر خود است. در چنین شرایطی است که دیگر، خانه، خانه نیست بلکه ملک است و ارزش هر خانه به راحتی و شادی موجود در آن سنجیده نمی شود بلکه با متراژ و نمودار های کمّی مورد ارزیابی قرار می گیرد: "و خانه ای گران تر، خانه ای لذت بخش تر".
زندگی ما نیز بدین منوال رقم خورده است. ارزش ها وارونه شده. بی ارزش ها ارزش و ارزش ها بی ارزش شده اند. ما نیز در حال دگردیسی هستیم . ما نیز در حال یهودی شدن هستیم. ما نیز تسلیم ارزش های یهودی خواهیم شد. و کار و کسب و عدد و رقم به همه شوون زندگی ما سرایت خواهد کرد.
***
مذهب دست آویز ماست. ما با تکیه بر مذهب قادریم از افقی "معنا"مند به هستی بنگریم. این نوع نگاه می تواند هستی و زندگی را در ما قابل تحمل کند. مذهب، برداشتی عامیانه از هستی است. مذهب افیون ماست و افیون است که ما را در مواجهه با جهان تسلی می دهد.
***
برای پذیرش اندیشه و نظریه ای توسط عموم مردم، باید ابتدا زمینه اجتماعی چنین پذیرش و اقبالی فراهم آید. چه بسا اندیشه ای در تاریخ سیر می کند تا زمانی مناسب را بیابد و در ذهن توده ها جاخوش کند.
***
فلسفه هگل و فلسفه مارکس درصدد تبیین رابطه ی میان ایده و واقعیت هستند. اما کانت بر عکس آنان هیچ رابطه ای میان این دو را باور ندارد. او در قالب اصطلاحاتی چون نومن ها و فنومن ها این رابطه را قطع نموده است. از نظر هگل، ایده و امر واقع در عینیت یکدیگرند و صرفا باید آن را کشف و تبیین نمود. اما مارکس با بازتعریف عنصر مبارزه و پیکار، درصدد تغییر واقعیت به دستان پرتوان طبقه پرولتاریاست. هدف مارکس ان است که واقعیت باید آنقدر تغییر یابد که با ایده هماهنگ شده و بر گونه ایده بازسازی شود.
***
در نگره ی مارکس، فلسفه مقامی دیگر دارد. تعریف و توقع وی از فلسفه، با تعاریف رایج تفاوتی بنیادین داشت. از منظر او فیلسوفان نباید به دنبال تفسیر جهان باشند و "اینک موعد تغییر جهان است". وی بر ان بود که ملت آلمان، بیش از حد در عالم ذهن و ایده توقف کرده اند و تحقق ایده در واقعیت، تنها از طریق انقلابی رادیکال امکان پذیر است.
***
نمی توان مدعی شد که سوسیالیسم، بهترین و بی نقص ترین ایده ای است که بشر برای خوشبختی و سعادت خویش تبیین نموده است اما بی شک انسانی ترین ایده ای است که تا کنون تعریف شده است.
***
در حاکمیتی دینی، ارایه هرگونه شعار، تحلیل و ایده دینی برای حل مساله، به نفع طبقه حاکمه بوده و موجب تحکیم آن خواهد شد.
***
از منظر هگل، انسان مدیومی است که ایده یا عقل ابدی، خود را در او آشکار می سازد.
***
این سرشت انسان هاست که هرگاه در فهم یا در تعریف چیزی درمانده شوند آن را به نیرویی مرموز نسبت داده و یا به وسیله ی نیرویی مرموز توجیهش می کنند.
***
سرمایه داری، محصول اجتهادی تازه از سنتی کهن است. سرمایه داری در واقع باز تولید نظام برده داری است. ما در "جهان-تاریخ" تنها یک نوع نظام اقتصادی داشته ایم و آن هم نظام اقتصادی "برده" محور است و این برده داری متناسب با شرایط، نیازها و ضرورت ها در هر عصری به شکلی درآمده و چهره ای به خود گرفته و سرمایه داری آخرین نمونه از دگردیسی برده داری در تاریخ و شکل تکوین یافته تری از آن است. سرمایه داری همانقدر زشت، کریه و منحوس است که برده داری بوده و هست.
***
سرمایه داری، همواره بحران هایش را به سوی کارگران سوق داده و بر دوش آنها حمل می نماید و کارگران در نظام اقتصادی سرمایه داری در هر صورت تفِ سربالا هستند.
درباره این سایت