این ها را بر حاشیه ی کتاب "عقلانیت و معنویت" نوشته ام و اینک به این شکل منتشر می شوند.
* مخالفان فلسفه ی اسلامی دو گروه اند:اسلام ستیزانی که از دین بیزارند و می پرسند که مگر اسلام فلسفه هم دارد؟!!! و متعصبینی که معتقدند که اسلام همان است که از طریق وحی نازل شده و ما فلسفه ی اسلامی نداریم و تمامی فلسفه را ترّهاتی یونانی می پندارند. گروه نخست اسلام را دست کم می گیرد و آن را دارای شانی فلسفی نمی دانند. و دومی با برابر نهادن فلسفه و وحی، فلسفه را راه و روشی انحرافی دانسته و اسلام را از آن مبرّا می داند.
* بر اساس نظر دکتر دینانی، فلسفه اسلامی فلسفه ای برآمده از متن دین و آموزه های وحیانی نیست ولی وحی یکی از موضوعات آن است. فلسفه ابزاری است که در جهان اسلام به کار گرفته می شود و تمدن اسلامی لبریز بود از مفاهیمی دینی. این گونه مفاهیم دینی و فلسفی، در یکدیگر ممزوج شده و فلسفه اسلامی را شکل داده اند.
* فلسفه و زمان بایکدیگر ارتباطی دیالیکتیکی و بده بستانی دارند. هیچ فلسفه ای از عصر و زمانه خود بی تاثیر نیست و فلسفه ها در خلاء شکل نمی گیرند. با عبور از هر دوره ی تاریخی، فلسفه نیز به رنگ و بویی دیگر در می آید.
* یکی از مهمترین فرق های گذشته و حال در سرعت عبور زمان است. در گذشته تمدنی صدها سال دوام می آورد تا به زمان انحطاط خود برسد اما هم اکنون سرعت به همه شئون زندگی انسان سایه افکنده است. در گذشته فلسفه ها نیز گاه به اندازه یک نوح عمر می کردند اما اکنون تاریخ حضور بسیاری از فلسفه ها به زحمت به یک دهه می رسد.
* چه رازی در این نکته نهفته است که انسان، در فلسفه های گذشته از جایگاه شایسته و خدای گونه ای برخوردار بود اما در فلسفه های جدید هر روز کوچکتر، معمولی تر و بی مقدار تر می گردد.
* چرا فلسفه را یونانی می دانند؟ مگر پیش از یونانیان هیچ قومی از قدرت عقل در شناخت و تبیین هستی استفاده نکرده اند. مگر می توان گقت که تمدن های قدیمی تری چون ایران، هند و چین فلسفه نداشته اند؟ پاسخ در اینجاست که آثار فلسفی برای نخستین بار در یونان مکتوب شد و مدارس فلسفه در ابتدا در یونان شکل گرفت و در یونان بود که گروهی به عنوان فیلسوف نام گذاری شدند و آثار مکتوب فلسفی از یونان اخذ، ترجمه و در تمدن های دیگر مورد موشکافی قرار گرفت.
* ما، اسیر تصورات خود هستیم. حتا شهود ما نیز بر اساس این تصورات ماست. ما از دریچه تصورات خود، حقایق غیر مادی را شهود می کنیم.
* تاریخ و تجربه ی تاریخی است که برای ما ذهنیت ایجاد می کند.
* مقولات دینی، مقولات دینی است و مقولات عقلانی، مقولاتی عقلانی است و این دو هیچ ارجحیتی نسبت به یکدیگر ندارند. این، خواسته ها، توقعات و پیچیدگی های شخصیتی ماست که ما را به سویی و جهتی رهنمون می سازد. ما انتخاب نمی کنیم که عقلانی باشیم یا وحیانی، بلکه انتخاب می شویم . اما آنها که اصالت را به مقولات عقلانی می دهند و با عقل شان به سراغ دین می آیند در نهایت سه توقف گاه دارند:
عده ای به نفی دین می پردازند، عده ای به توجیه دین می پردازند و سعی می کنند تا دستورات و آموزه های عقلانی را از میان ارشادات دینی استخراج کنند و چیزی ما لا یطاق را بر دوش و گرده دین بگذارند و گروه سوم کسانی هستند که سکوت کرده و آرام و بی تفاوت از کنار دین می گذرند. راستی مگر دین برآمده از "وحی" نیست پس چرا عقلی که در فهم و توجیه و شناخت "وحی" در مانده و عاجز است این چنین بوالفضولی نموده در فهم و دریافت فراورده های وحی می کوشد.
* دین مانع تفکر است و ادیان استخوان دار و ریشه دار، بیشتر مانع هستند. ادیان، پاسخ سوالات شما را از پیش داده اند و شما در برابر آنها تسلیم، مطیع و خاضع هستید. عدم خضوع شما در برابر پاسخ های دینی، یا کفر است و یا شبهه. اما در جوامعی که دین از قدرت و نفوذ و اقتدار کمتری برخوردار بود زمینه برای ایجاد سوال و در نتیجه عقلانیت مهیاتر است. لذا از نظر من جوامع شرقی برای خلق تفکرات عقلانی و فلسفی از توانایی و زمینه و مساعدت کمتری برخوردار بودند. دین بر تمام شئون زندگی انسان شرقی تسلطی کامل و تمام عیار داشت. اما در یونان خدایان متعدد و ادیان رسمی و غیر رسمی مختلفی وجود داشت که همواره در حال جنگ و توطئه چینی بر علیه یکدیگر بودند. این خدایان همواره کارهایی می کردند که ابهت و جایگاهشان را در میان مردم تضعیف می کرد و همچنین علاقه ای برای ارسال پیامبرانی برای یونانیان نداشتند. لذا زمینه برای پیدایش فیلسوفان مهیا شد.
* "جامعه ی فاقد پیامبر، جامعه ای لبریز فیلسوف است."
* تا مسیحیت بر تمام شئون زندگی مردم اروپا سایه گستر شد بساط فلسفه در هم پیچید آکادمی ها یکی یکی تعطیل شدند و جای خود را به کلیسا ها، دیر ها و . دادند. مسیحیت پیشاپیش پاسخ سوال های مردم را داده بود و فضولی در کار باورها و اعتقادات، جریمه های سنگینی در پی داشت.
* نخستین کسی که چشم بر حقیقت بست و فلسفه را دارای ریشه ای شرقی انگاشت شیخ شهاب الدین سهروردی بود. او فلسفه را دارای ریشه ای ایرانی انگاشت حال آنکه چگونه می توان انتظار داشت که در زیر یوق دیانت زردشتی که در زمان ساسانیان بر تمام زندگی ایرانیان مسلط بوده چون و چرایی فلسفی شکل بگیرد. اگر فلسفه در ایران قابل تحمل بود خود شیخ شهاب، جان بر سر این راه نمی نهاد و کشته نمی شد.
* دکتر دینانی فلسفه ای را اصیل می داند که دیرپا باشد. ولی خود در جایی دیگر توضیح می دهد که فلسفه ها با عصری که در آن متولد می شوند رابطه ی بده بستانی دارند. اگر این را به عنوان مقدمه بپذیریم باید گفت با سپری شدن هر عصری، تاریخ مصرف فلسفه ی آن عصر نیز سپری خواهد شد. و تاکید بیهوده بر ماندگاری یا اصالت فلسفه ی عصری سپری شده و تاریخ مصرف گذشته نوعی جهل و عناد خواهد بود.
* چرا فلسفه های گذشته از پایداری بیشتری برخوردار بودند. آیا استحکام عقلانی آنها بیش از فلسفه های امروز بود که هر روز رنگ عوض می کنند و با سرعت هرچه تمام تر رو به افول و زوال می روند. علت سرعت بالای تغییرات در جهان است. جهان برای عبور از گاری به لوکومتیو به بیش از چند هزار سال زمان نیاز داشت اما امروزه در طول یک سال تغییراتی در زندگی ما رخ می دهد که کیفیت زندگی و باورهای ما را تحت الشعاع قرار می دهد. در عصر س، دوام و پایداری فلسفه ها هم زیاد بود و گاه قرن ها طول می کشید که از بطن و متن فلسفه یی کهن، فلسفه ی نو برآید اما امروز فلسفه ها، میهمانان چند روزه ی ما هستند. آنها زود می آیند و زود می روند و فراموش می شوند. نه آن تدوام چند صد ساله را اصالتی هست و نه این دگرگونی سریع السیر فاقد اصالت است.
درباره این سایت